آئین مَزدیَسنائی یا راه و روش زَرَتوسترائی یک بینش و دانش نهایی خودشناسی و جهان بینی آریائی یا ایرانی است نه یک مذهب. مذهب، یک دکان داد و ستد سامی است که پیشگویان را پیامبر میداند. فرآیند مذهب و پیامبر شناسی مختص ادیان سامی است به طوری که حاصل آن ۱۲۴۰۰۰ پیامبر بوده است. پیامبرانی که از بین تمام نقاط دنیا تنها در منطقهٔ سامی نشین خاورمیانه ظهور کردهاند. دلیل آن هم جدائی خدای آنها از آنچه بندگانش میدانند میباشد. بندگانی که به جهت بدهی دائمی، پیوسته گناهکار قلمداد شده، لایق تماس خدایشان نبوده و لازم است پیام خدایشان توسط یک پیامبر به آنها رسانیده شود.
در حالی که مطابق با بینش زَرَتوسترا، هستی همان اهورامزداست و انسان نیز به عنوان جزئی از هستی، از او جدا نیست که به پیامبری احتیاج باشد. زَرَتوسترا خودش در گاتهایش خود را «مانْتْرَن» یا آموزگار سخنان اندیشه برانگیز میداند.
همانطور که اشاره شد هستی در آئین زَرَتوسترائی همان اهورامزداست که پیوسته در حال توسعه و تکامل است. «اهو-را-مزدا» یعنی «هستی-دارندهٔ-خرد بزرگ» یا به عبارت دیگر هستی که دارندهٔ خردی بزرگ است. این بدین معنی است که خرد بزرگ به عنوان جزئی از این هستی به شمار میرود چرا که هستی یعنی آنچه که وجود دارد و خرد بزرگ هم اگر بینشی بر وجودش موجود است به عنوان چیزی که وجود دارد پس هست یعنی جرئی از هستی است، وجود دارد. این خرد بزرگ خود پایهٔ جهان مینوی است، جهانی مرکب از ذهن و روان که آنهم چون وجود دارد بخشی از هستی است. این هستی که همان اهورامزداست یک قادر مطلق نیست همچنان که در هستی نقائص و کمبودهایی وجود دارند و به همین جهت دستیاری انسان برای تکامل و رفع آن نقائص از بینشهای متمایز آئین زَرَتوسترائی است.
خردِ هستی که مزدا نام دارد از دو قطب «سپنتا مینو» و «اَنگَره مینو» تشکیل شده است. سپنتا مینو یا خِرَدِ سپنتا نیرویِ زندگی و تجسمِ خوبی و نور است. او همزادِ انگره مینو (اهریمن)، نیروی تاریکی است و با او در نبردی ابدی است. سپنتا مینو نیرویی سازنده است که محافظِ چیزها و موجودات مثل آسمان، آب، زمین، گیاهان و کودکانِ هنوز به دنیا نیامده است. انگره مینو یا خردِ خبیث که به تدریج اهریمن گردیده نیرویی تباه کننده است که زشتیهای جهان از اوست. آنچه از گاتاها بر میآید اینست که اهورا مزدا یا هستی یکتاست. هیچگاه در گاتاها انگره مینو یا اهریمن در برابر اهورا مزدا نیست بلکه در مقابلِ سپنتا مینو است.
سندیت آئین زَرَتوسترائی گاتهاست که از پایان دوران هخامنشی تا حدود چند صدهٔ پیش معنی آن برای از بر کنندگان و نگاهداران آن هم فراموش شده بود. موبدان ارگمند که طی قرون متمادی گاتها را عیناً از بر کرده بودند در دورهٔ اشکانیان دبیره یا خط «دین دبیره» را که پیشرفته ترین رسمالخط دنیاست و به گونهای است که نت خنیا را نیز با آن میتوان ثبت کرد ابداع نمودند و گاتاها همانگونه که از زبان زَرَتوسترا خارج شده بود عیناً به دست نسلهای بعدی رساندند. اما معنی این گفتهها فراموش و گاهاً مخدوش شده بود. تا این که با تلاش برخی اروپائیان در چند صدهٔ پیش متن آن رمزگشائی شد و آئین راستین زَرَتوسترا پس از گذشت هزاران سال دوباره بر همگان آشکار گشت. دوران نوزائی اروپائی و مکتب انسانگرائی که در آن دوره سازمان یافت خود را بسیار وامدار گاتهای زَرَتوسترا و نوشتههای افلاطون میداند. افلاطونی که ارسطو، شاگرد او، گفتههای استادش را همه از زَرَتوسترا میداند.
اوستا نوشتاری است که در غیبت ادراکی گاتها، از جمع آوری گفتارهای پریشان باستانی و متأخرتر ساخته شد و نه تنها پیوند کمتری با گفتههای خود زَرَتوسترا دارد بلکه گاهاً متناقض آنها و حتی دیگر متنهای خودش هم هست. البته ناگفته نماند که نمیتوان منکر ارزش استنادی اوستا در زبانشناسی و باستانشناسی شد.
گاتها بر دو ستون اصلی استوار است:
- هدف از زندگی، ایجاد یک زندگی در تراز و خوشبختی برای همهٔ جانداران روی زمین است
- هدف از وجود انسان، کمک به اهورا مزدا در راستای تکامل هستی و زندگی و برقراری صلح و آرامش در آن است
در گاتها دو جهان وجود دارد:
- جهان مادی که ملموس است
- جهان مینوی که نا ملموس است و در اندیشه و ذهن موجودات زنده وجود دارد. نام دیگر جهان مینوی جهان فرّهوَشی است و با نماد فرّهوَهَر نشان داده میشود. بیراهه نرفتهایم اگر ادعا کنیم آدمی بیش از نود درصد از زیست خود را توسط فعالیت ذهنی خود در جهان مینوی حضور داشته و سپری میکند. جهان مینوی مانند هوایی که موجودات روی زمین را احاطه کرده است ما را در بر میگیرد و باعث میشود که از طریق روان و ذهن همهٔ موجودات زنده بهم متصل باشند. روان مثل وای-فای که اتصال بین لوازم رایانهای را موجب میشود نقش اتصال موجودات زنده به یکدیگر را بازی میکند. مغز هم شبیه پردازندهٔ رایانه است و فعالیت آن توسط سیستم عامل رایانه و سایر برنامهها که حالت خرد آن را دارند نمایشگر اندیشهٔ موجودات زنده میتواند محسوب شود. پایهٔ جهان مینوی بر مبنای مزدا یا خرد بزرگ قرار گرفته است. اندیشهٔ یک انسان فقط از مغز خود او تراوش نمیکند بلکه علاوه بر آن دریافتی است بر مبنای رزونانس بین خرد او و مزدا یا خرد بزرگ. از دیگر اجزای تشکیل دهندهٔ جهان مینوی ذهن و روان و چند جزء دیگر هستند که در نماد فرّهوَهَر به نمایش درآمدهاند. ذهن خود از اندیشه و حس تشکیل شده است
این دو جهان در زمان حیات ما با هم در ارتباط هستند. تا هنگامی که این ارتباط با تکیه بر سپانتا مینو برقرار است ما در تراز و سلامتی هستیم ولی زمانی که این ارتباط توسط انگره مینو مختل شد ما از تراز خارج شده و بیمار میشویم. هر آنچه توسط ضمیر خودآگاه یا هوشیاری ذهنی ما دریافت میشود در ضمیر ناخودآگاه ما ثبت و بایگانی میشود و در زمان خود توسط دئنا یا وجدان و یا دانائی ما به رخ ما کشیده میشود و امید است که ما را هدایت میکند. اما وقتی که ما بمیریم مغز ما به مواد دیگری تبدیل میشود و لذا روان، ذهن و دئنای ما نیز از میان میروند اما اثر دئنا یا اندیشهها، گفتارها و رفتارهای ما توسط تأثیر بر دی-ان-ای و ذهن بازماندگان باقی میمانند و بستگی به نوع اندیشه، گفتار و رفتار به نسلهای بعد هم میتوانند انتقال پیدا کنند. چنانچه اندیشههای زَرَتوسترا، گفتارهای فردوسی و رفتارهای کورش هنوز بعد از هزاران سال در ذهنها باقی ماندهاند و تا آیندهٔ قابل تصور نیز باقی خواهند ماند. زَرَتوسترا این جاودانگی در ذهن زندهگان را «سرای سرود» مینامد.
زَرَتوسترا در گاتها شش قانون را ابداع کرده است:
- وجود دوگانگی یا دوقطب متضاد در هستی. به عبارت دیگر هیچ پدیدهای بدون وجود ضد خودش معنی ندارد
- نیکیها پدیده هایی هستند که موجب خوشبختی و تکامل انسان، زندگانی و هستی می شوند و بدیها پدیدههایی هستند که مانع این خوشبختی و تکامل هستند
- این سنجش تنها در درون ذهن موجودات زنده یا به عبارت دیگر تنها در جهان مینوی وجود دارد
- انسان خرد دارد تا بین خوب و بد سنجش کند. تأکید بر خردورزی از دیگر بینشهای متمایز کنندهٔ آئین زَرَتوسترائی است
- موجودات زنده آزادی گزینش دارند و زندگی بر گزینش استوار است و از این رو در آئین زَرَتوسترائی حکمی یا دستوری وجود ندارد. همه و همه گزینش آزاد است.
- بر اساس وجود رابطهٔ کنش و واکنش در هستی، مسئولیت اعمال ما با خود ماست.
در آئین زَرَتوسترائی گناه و صوابی وجود ندارد و زَرَتوسترائی بودن از راه ایمان و باور به چیزی حاصل نمی شود بلکه با شناخت شخصی بدست میآید. شناخت با وسیلهای به نام خرد بوجود میآید ولی زمانی که خرد منتفی باشد احتیاج به عقیدهٔ کورکورانه و در صورت وجود ترس، احتیاج به ایمان پیدا میشود. هنگامی که شناخت ذهنی بوجود آمد دیگر نه تنها به ایمان و باور احتیاجی نیست حتی نیاز به رسوم و پیرایش هم نیست. بر همین مبنا سدره پوشی هم یک نیاز شخصی است که به سلیقهٔ فرد بستگی دارد.
زَرَتوسترا در گاتها شش صفت یا فروزهٔ مینوی برای اهورامزدا یا کل هستی تشخیص داده است که با عنوان «امشا-سپندان» یا «نیروهای-پیش برنده» معرفی کرده است. این فروزه ها عبارتند از:
- «اَشا» یا به گویش هخامنشی «ارتا» که به معنی راستی و هماهنگی است. اشا هنجار هستی است و اشاره به هارمونینی دارد که در رفتار پدیدهها درجهان هستی وجود دارد. جاری بودن این هارمونی عین راستی است و اگر قانونی و بدنبالش پدیدهای راست نباشد آنقدر دستخوش تغییر میگردد تا هماهنگ با راستی شود و پایدار بماند. در همین راستا و مطابق با یکی از اصولیترین این هنجارها، هستی به سوی تحول و تکامل در جنبش است تا نقائص خود را رفع کند. به عبارت دیگر منظور از اشا، اشاره به جهان ایدهآلی هم هست که هستی به سوی آن در حال حرکت است و طی آن انسان میتواند بدین منظور به دستیاری هستی بشتابد
- · «وهومَنَه» که به معنی اندیشهٔ نیک است و اشاره به ارتباط برقرار کردن اندیشهٔ انسان با اندیشهٔ نیک هستی دارد. حالتی که در جهان مینوی یا جهان اندیشهها رخ میدهد. جهانی که در ذهن ما جاری است وحقیقت ما محسوب میشود به طوری که نود درصد وجود ما را شکل میدهد
- · «خِشْتَرا» به معنای چیرگی بر خود یا به عبارت دیگر چیرگی بر ذهن خود است. ذهن میز کاری است در مغز که در آنجا اندیشه و حس تلاقی میکنند. نخستین و مهمترین فرمانروائی که یک انسان میتواند بدست بیاورد همانا چیرگی بر ذهن یا چیرگی بر خود است
- · «آرمَئیتی» یا آرامش که معنی صلح درونی میدهد و در آن زمان فروزهٔ صلح در انسان و از اندیشه، گفتار و کردار او تراوش میکند
- · «اهورْوَتات» به معنی رسائی، رسیده شدن و تکامل است. همانطور که اشاره شد در هستی و منجمله زندگی و اجتماع انسانی کاستیها و نقوصی وجود دارند که رفع آنها و به تکامل رساندن آنها فلسفهٔ وجودی انسان به عنوان همکار هستی در آئین زَرَتوسترائی شناخته شده است
- · «اَمَرهتات» یا بی مرگی و جاودانگی است که نتیجهٔ نهایی فروزههای قبلی است و در مورد انسان به معنی یاد اندیشه، گفتار و کردار او در جهان مینوی یا جهان اندیشه نزد ذهن بازماندگان است
هستی خودش جاودانه است. همیشه بوده و همیشه خواهد بود. فقط اجزای آن با تناوبهای بلندتر و کوتاهتر تغییر شکل و حالت میدهند. فیزیک انسانها نیز در پی همین خاصیت پس از اتمام دورهٔ زندگانیشان به مواد و حالتهای دیگر بدل میشود. ولی تا کنون شخصیت یا عملکرد ذهن آنها، توسط اندیشه، گفتار و کردارشان میتوانسته در جهان مینوی یا ذهن بازماندگان به یادگار بماند.
اما روزی در امتداد تکامل، و این بار به دست انسان، انسانهای مصنوعیی ساخته خواهند شد که میتوانند در دنیای مادی جاودانه بمانند و شاید با پیشرفت در دانش دی-اِن-ای و ژنتیک روزی فیزیک موجودات زنده هم به چنان تکاملی برسد که بتواند جاودانه بماند و حتی شخصیتهای گذشته نیز بازسازی شوند.
نتیجتاً آئین زَرَتوسترائی آئینی انسانگرایانه هست و بیراهه نیست که آنرا مبنای پیدایش مکتب انسانگرایی قلمداد کنیم چرا که در این آئین انسان به عنوان یک عامل محرکه در کمک و دستیاری هستی یا اهورامزدا در راه پیروزی راستی و نیکیها در راستای تکامل هستی دیگر یک بندهٔ مفعول و دستخوش اطاعت کورکورانه و از روی ایمان در پیروی از حکم یک نیروی برتر نیست بلکه همانطور که اشاره شد به عنوان یک قوهٔ محرکه، فاعلی خودمختار است در امر تکامل اهورامزدا و پیروزی نیکیها و راستی بر پلیدیها که حق انتخاب آزادانه با تکیه بر خرد خود را دارد و میتوان ادعا کرد که در مرکزیت قرار دارد.
البته بغیر از دخل و تصرفهای خودم این بینش از آئین زَرَتوسترائی بیشتر متأثر از بینش دکتر خسرو خزایی (پردیس) است. با این وجود پس از ملاحظهٔ کتاب گاتهای پژوهش ایشان چند اشکال اندیشهای برای من بوجود آمد. یکی اینکه وقتی اهو-را-مزدا، هستی-دارندهٔ-خرد بزرگ معرفی میشود راهی باقی نمیماند جز اینکه مزدا را خرد بزرگ معنی کنیم. میدانیم که خرد بزرگ از دو قطب سپانتا مینو و انگرهمینو تشکیل شده است. پس ستایش پی در پی گاتها از مزدا و تقاضای نشان دادن راه از او، ستایش هم سپانتا مینو وهم انگرهمینو و بدین ترتیب تقاضای راه نشان دادن از هردوی آنهاست. چیزی که مغایر با تلاش در راه مبارزه با پلیدیها یا همان انگره مینو یا اهریمن است.
دکتر خزایی میگویند چون سرودههای گاتها در زبان گاتهایی دارای وزن و قافیه هستند برای رعایت این وزن و قافیه در جاهای کمتری از عبارت اهورامزدا و در جاهای بیشتری از عبارت مزدا و در پارهای از موارد از مزدااهورا و حتی تنها اهورا استفاده شده است، ولی منظور از تمام اینها همان اهورا مزدا یا هستی دارای خرد بزرگ است. بنابراین ستایش مزدا و درخواست راهنمایی از او ستایش و درخواست از اهورامزداست. ایشان اذعان میدارند که لفظ اهورامزدا بیشتر در کتیبههای هخامنشی آمده است. به دیدگاه من همین شاید دلیلی بر این باشد که منظور «هستی دارای خرد بزرگ» از نام اهورامزدا بیشتر در زمان هخامنشی در گاتها مورد تأکید قرار گرفته شده باشد.
همچنین در همین کتاب گاتهای پژوهش شده توسط دکتر خزایی صفحه ۸۹ سرودهٔ نهم بند ۳ سئوال میشود «کیست که به خورشید و ستارگان راه پیودن آموخت؟» در ادامه در بند ۴ سئوال میشود «کیست که زمین را در پائین و آسمان را در بالا نگاه داشته است؟»
آنچه واضح است اینها سئوالاتی برآمده از ناآگاهی بر علم نجوم است چرا که امروزه میدانیم ستارگان و از جملهٔ آنان خورشید ثابت هستند و در مورد خورشید این زمین است که به عنوان یک سیاره دور آن میگردد. پس سئوال در مورد راه پیمودن خورشید دال بر عامیت بر علم نجوم و برآمده از مشاهدهٔ جابجائی خورشید در منظر شخصی است که روی کرهٔ رمین ایستاده و علم به این ندارد که این زمین است که دور خودش میچرخد و جابجائی خورشید را برای ساکن زمینی تداعی میکند.
همینطور سئوال در مورد نگاه داشتن آسمان روی زمین مجدداً ناشی از این ناآگاهی است که آسمانی که ساکن زمینی آن را میبیند همان جو زمین است که به عنوان بخشی از فضا، زمین کروی شکل در آن شناور است (زمین را احاطه کرده) و فاصله ای بین زمین و جو آن نیست. به عبارت دیگر سئوال کننده به این حقیقت عامی است که آسمان چسبیده به زمین است و آن آبی آسمان که توسط ساکنین زمین مشاهده میشود غلظت انباشت جو در دوردستهاست نه یک طاق قرار گرفته بر روی زمین.
دیگر مشکل من با گاتهای مذکور این است که در برگ ۹۱ این کتاب بند ۷ آمده است: «با این پرسشها، من میکوشم ای مزدا، تا در پرتو خرد روشن تو را که آفریدگار هستی میباشی بشناسم». همچنین در برگ ۱۳۱ بند ۱۱ آمده است: «ای ﻣﺰدا، ﺗﺎ زﻣﺎنی ﻛﻪ ﻣﺮا ﺗﺎب و ﺗﻮان اﺳﺖ، در ﭘﺮﺗﻮ راﺳتی، ﺗﻮ را ﺧﻮاﻫﻢ ﺳﺘﻮد. ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺗﻮ ای ﻫﺴتی آﻓﺮﻳﻦ، در ﭘﺮﺗﻮ اﻧﺪﻳﺸﻪ ﻧﻴﻚ ﺑﺎﻻﺗﺮﻳﻦ آرزوی رﻫﺮواﻧﺖ را ﻛﻪ ﻧﻮ ﻛﺮدن و ﺗﺎزه ﻧﻤﻮدن ﺟﻬﺎن اﺳﺖ، ﺑﺮآورده ﺳﺎزی». توجه بفرمائید! گاتها مزدا یا خرد بزرگ را آفریدگار هستی یا آفریدگار اهورامزدا قلمداد میکند و باز این از دیدگاه من غلط و غیر منطقی و خرافه است. مثل این است که بگوییم خرد انسان، انسان را آفرید. تا زمانی که بدن انسان زنده و مغز زندهٔ او نباشد خردی وجود ندارد که بخواهد چیزی بیافریند. ما ناچاریم قبول کنیم اهورا مزدا یا هستی همیشه بوده و همیشه خواهد بود. فقط اجزاء این هستی یا اهورامزدا در دورهای معین از شکلی و حالتی به شکل و حالت دیگر درمیآیند. (به نتیجه گیری در این زمینه کمی جلوتر پرداخته خواهد شد.)
مسئلهٔ دیگر من با گفتههای دکتر خزایی است، در بینش ایشان از باقی ماندن دئنا پس از مرگ انسان. خیلی شایسته خواهد بود اگر در برخورد با ابهامات از گرایش به رمز و راز آلودگی پرهیز کنیم و از استدلالهای منطقی استفاده کنیم. به دیدگاه من دئنا با توجه به گفتهها دکتر خزایی و اشارهٔ ایشان به درون دانایی میتواند «ضمیر» انسان تفسیر شود.
میدانیم که ضمیر انسان به دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم میشود. ضمیر خوداآگاه خسروی وجود ماست که میاندیشد و تشخیص میدهد و با ارادهٔ ما در ارتباط است. ضمیر ناخودآگاه ما دبیر وجود ماست که منجمله تشخیصات ضمیر خودآگاه را بایگانی میکند و خود دارای انباشتی از غرائز طبیعی نیز میباشد. همچنانکه به ارث بردن بعضی رفتارها از بستگانمان نیز همینجا انباشته میشوند. البته عادات یا تکرارهایی که به تشخیص ضمیر خودآگاه انجام میپذیرند نیز به غرائز اکتسابی یا غیر طبیعی ما بدل میشوند و اینجا انباشته میشوند. ضمیر ناخودآگاه غیر ارادی و اتوماتیکوار و لذا بسیار سریعتر از ضمیر خودآگاه عمل میکند. همین بخش بزرگتر ضمیر ناخودآگاه است که میتواند تحت تأثیر القاعات بیرونی از طریق جهان مینوی قرار گیرد. پس در یک انسان فرهیخته اتکا بیشتر به سمت خسروی وجودش یا ضمیر خودآگاهش است ولی از عکسالعمل سریع دبیر وجودش یا ضمیر ناخودآگاهش هم بهرهبرداری میشود.
به دیدگاه من اینها همه در مغز ما جای دارند و با مردن انسان و تبدیل شدن بدن و مغز انسان به مواد دیگر از بین میروند ولی این اثرات آنهاست که در ذهن زندهگان و همینطور در دی-ان-ایی که بازماندگان ما از ما به ارث میبرند باقی میمانند. گمان نمیکنم جهان مینوی بدون وجود موجودات زنده وجود خواهد داشت و بدنبال این گمان، تصور جهانی مجرد و مبتنی بر خردی مجرد و بدون احتیاج به وجود ماده، چیزی مثل روحالقدس، تنها از گرایش به رمز و رازآلودگی منتج میشود و پایهٔ منطقی ندارد.
به عبارت دیگر وجود خرد بزرگ یا مزدا بدون وجود هستی یا اَهو منتفی است. اگر در درجهٔ اول هستیی وجود داشته باشد بدنبال آن، احتمال وجود خرد بزرگ در جایی از آن هستی منطقیتر خواهد بود. شاید این خرد در بخشی از تک تک سلولهای موجودات زنده بعنوان بخشی پردازنده و گزیننده وجود داشته باشد که روان را هم تولید میکند به طوری که روان این بخشها یا میکرو روان با هم جمع و انباشت شده و روان موجود زنده را شکل میدهند. مینی روان یا روان هر موجود زنده که با خردش در ارتباط است با روان موجودات زندهٔ دیگر متصل بوده و با توجه به ارتباطی که بین روان و خرد آنها وجود دارد روان بزرگ که در ارتباط با انباشت خرد موجودات یا همان خرد بزرگ است در عمل شکل میگیرد. یا حتی به احتمال ضعیفتر وجود چنین بخشی در اتمها ممکن است وجود داشته باشد و یا اینکه مرکزی پردازنده و گزیننده در جایی از کهکشانها وجود دارد و یا حتی ممکن است ترکیبی همهٔ اینها وجود داشته باشد. ولی آنچه منطقیتر است اینکه وجود مزدا یا خرد بزرگ بدون اهورا یا هستی به خرافه نزدیکتر است. (نتیجه گیری در مورد خرد بزرگ کمی جلوتر میآید.)
یک احتمال دیگر هم میتواند وجود داشته باشد و آن اینکه اهورامزدا تنها برداشت ما انسانها از کل هستی است که فقط در جهان مینوی وجود دارد. بدین معنی که هستی بدون وابستگی به اندیشهای همیشه بوده و همیشه خواهد بود. این فرّهوهر موجودات زنده به عنوان ترکیبی از ذهن و روان آنهاست که بر مبنای خرد کل یا مجموع خردهای موجودات زنده اهورامزدایی را در جهان مینوی از هستی نقش میدهد. از طرف دیگر اگر نتوان خردی در موجودات زندهٔ دیگر به غیر از انسانها قائل شد این تنها خرد انسانهاست که در عالم مینوی اهورامزدایی را از هستی نقش میدهد.
میدانیم که نشان فرّهوهر بر دو پایهٔ متضاد که نمایانگر سپانتا مینو و انگره مینو هستند بنا شده. دو قطبی که خرد بزرگ را تشکیل میدهند و این خرد بزرگ شاید همان خرد انسانها در جمع است که اثرات آن هم در تعلیم فرزندان و هم در ارثیهٔ دی-ان-ای انسانها در نسلها تداوم پیدا میکند. به قول زندهیاد دکتر آبتین ساسانفر، یکی از برجستهگان مذهب زرتشتی ساسانی یا سنتی هم سپانتا مینو و انگره مینو تنها در ذهن انسانها و در جهان مینوی وجود دارند نه در جهان مادی. بنابر دریافت خود من این دو مینو بعنوان دو بخش خرد انسانی میتوانند یا به طور مستقیم بر تشخیص و انتخاب خود انسان اثر بگذارند یا به طور غیر مستقیم و از راه اتصال روانیی که بین موجودات زنده و همچنین ارتباطی که بین روان و خرد هر یک از آنها وجود دارد بر تشخیص و انتخاب انسانهای دیگر و یا حتی دیگر موجودات زنده هم تأثیر بگذارند.
به بیان دیگر و بنابر این احتمال، خرد بزرگ یا مزدا چه یک خرد بیرون زمینی باشد، چه مجموع خردهای موجودات زنده باشد و چه تنها مجموع خردهای انسانها باشد و یا چه ترکیبی از همهٔ این موارد باشد، بوجود آورندهٔ ماده یا هستی مادی نیست بلکه با وجودش در کنار آن پیدایش هستی-دارای-خرد بزرگ یا اهورامزدا را موجب میشود و چون این فرآیند یک برداشت است پس از اندیشه درست شده و تنها در جهان مینوی شکل میگیرد. از این ره رو میتوان بیان کرد که خرد بزرگ یا مزدا خود آفرینندهٔ ایدهٔ هستی-دارای-خرد بزرگ آنهم نه از لحاظ مادی بلکه از لحاظ مینوی و در جهان اندیشه است. از طرف دیگر چون بینش بر این است که جهان اندیشه وجود دارد پس بخشی از هستی کل است و شاید به همین دلیل در گاتها مزدا آفرینندهٔ هستی عنوان شده است.
مشخصاً این احتمال میتواند سئوال در مورد منشأ پیدایش جهان هستی و همچنین پیدایش حیات بر روی زمین را بی جواب بگذارد که در این صورت میتوان به این نکته رضایت داد که جهان هستی همیشه بوده و همیشه خواهد بود و حیات بر روی زمین هم نتیجهٔ تصادف یک احتمال در بین تعداد بینهایت تصادفات رخ داده در طی میلیاردها سال عمر جهان هستی بوده است.
در مورد آفرینندهٔ هستی افشین نریمان مجری برنامهٔ آپوزیت تئوریی دارد که قابل توجه است. او در نماهنگ خداینامهاش و نماهنگ دنبالهٔ آن که سئوال و جواب در مورد نماهنگ قبلیاش است میگوید بایستی قبل از وقوع «مِه بانگ» یا «بیگ بنگ» قوانینی فیزیکی وجود داشته باشند که مطابق با آنها مه بانگی رخ داده باشد. این قوانین ناملموس را میتوان نوعی خرد تعبیر کرد که البته با قضیهٔ فرمانروای فرضیی که در مذاهب ابراهیمی به عنوان قادری مطلق و مجرد که امر میکند بشو و میشود و از همین ره رو بر هستی و همچنین بر سرنوشت و ذهن آدمی مسلط است تفاوت دارد اما با طرح خرد بزرگ یا مزدای زَرَتوسترا مطابقت دارد. بنا بر این به نظر میرسد که حتی اگر آن قوانین یا خرد همزمان با خود مه بانگ هم بوجود آمده باشند باز هم میتوانند خردی باشند که بر نظم وشکل گیری هستی مسلطند.
اما در مورد خود مه بانگ تئوری دیگری وجود دارد که میگوید اگر انبساط هستی بعد از مه بانگ نهایتاً زمانی متوقف شود و پس از آن شروع به انقباظ کند (مثل یک فرم سینوسی) پس قبل از مه بانگ ممکن است جهان دیگری وجود داشته بوده که در هم منقبظ شده و با ادغام شدن همهٔ سیاه چالههای آن درهمدیگر به یک نقطهٔ تمرکز رسیده که بعد از آن مه بانگ اتفاق افتاده و پروسهٔ دوباره منبسط شدن رخ داده باشد. پروسههایی که به همین ترتیب تکرار شده و ادامه پیدا خواهند کرد. همچنین تئوری دیگری هم به نام «مولتی وِرس» وجود دارد که میگوید «جهانهای چندگانهای» میتوانند وجود داشته باشند که هرکدام جداگانه این پروسهٔ سینوسی منقبض و منبسط شدن را طی میکنند. بر مبنای چنین تئوریهایی میتوان نتیجه گیری کرد که آن قوانین فیزیکی یا خرد نامبرده شده همیشه بوده و همیشه خواهند بود.
با این نتیجه گیری این سئوال پیش میآید که پس قانون اشا چیست و آیا آن قوانین فیزیکی یا خرد همان اهورامزداست؟ واضح است که اشا به عنوان هنجار هستی یا هارمونیی که در هستی میتوان یافت نتیجهٔ آن قوانین یا خرد است و مجموع تمامی آن قوانین فیزیکی یا خرد به اضافهٔ هنجار منتج از آنها به اضافهٔ جهان مادی همچنین به اضافهٔ جهان مینوی هستیی را بوجود میآورند که اهورامزدا نامیده میشوند.
البته اگر آدم در آیندهٔ پدیدهٔ تکامل موجب ظهور نوعی هوش مصنوعی در قالب یک ضمیر خودآگاه مجازی به نام سینگولاریتی شود، میتوان متصور شد که آدم برای تحقق یک موجودیت خداگونه که زندگی روباتهای مصنوعی عاری از محدودیتها ونیازهای گونهٔ آدم را رهبری و کنترل میکند نقش نوعی کاتالیزور را بازی کرده است. این گونهٔ ترکیبی موجودیت مجازی و مادی که نیروی تغذیهٔ خود را از فیوژن مصنوعی تأمین میکند قابلیت و انعطاف بیشتری برای نوعی حیات مستقل در سیارات مصنوعی و سرگردان در گیتی را خواهند داشت تا شاید به نهایت دانش و سرانجام به استقلال از گیتی برسد تا به یک هستی ماوراء آن برسد و در مورد آن شناخت پیدا کند یعنی به مرحلهٔ دیگری از دانش دست یازد.
به دیدگاه من تراز مطلوب در این خواهد بود که در عین این که به بینشهای پیشینیان و منجمله رزتشت توجه داشت و گوهرهای آن را برچید، بهتر است بنیادگرا نبود و واقعیت محض را از این بینشها متوقع نبود. پیشینیان ما هم میتوانند کم اطلاع باشند یا لغزش در بینششان بوجود آمده باشد که کشف آنها امروزه برای ما میسرتر و برای آیندگان بازهم میسرتر خواهد بود.
بر خلاف مذاهب سامی ادعا نمیشود که زَرَتوسترا وحی از یک قدرت بالا دریافت میکرده است. قدرتی که خطا بر او جایز نیست و وحی او نیز بایستی از خطا مبرا باشد. آئین زَرَتوسترا یک بینش زمینی از زَرَتوسترا است که میتواند طبق معمول پدیدههای زمینی دچار لغزش و کم اطلاعی شده باشد. ولی این بهتر است باعث نشود گوهرهای بیان شده توسط زَرَتوسترا مثل ایدهٔ منحصر بفرد و برجستهٔ «هستی دارای خرد بزرگ» را نادیده گرفت.
همچنین زیبایی و حقیقت در معرفی ایدهٔ دو جهان مادی و مینوی یا فرّهوَشی را نمیتوان نادیده گرفت. ایدهٔ هدف زندگانی و رسالت انسانی، ایدهٔ به سوی تکامل بودن اهورامزدا یا هستی یا همه چیز، ایدهٔ امشاسپندان، ایدهٔ تکیه بر خرد و آزادی گزینش همچنین سرمشق اندیشهٔ نیک، گفتار نیک و کردار نیک و دیگر ایدههای زَرَتوسترا گوهرهایی هستند که بهتر است هرگز از دست نداد بلکه طبق ایدهٔ خود زَرَتوسترا در تکامل آنها یا در تکامل گاتها کوشید. به عبارت دیگر بهتر است زمینی، واقعبین و در تراز بود.
در پایان اضافه میشود که در برخورد با دگراندیش هدف این است که در راستای نیکی و راستی هدایت شویم وهدایت کنیم نه اینکه ذهن خود را به دشمنی و کینهورزی فروخته و لذا اهریمنی عمل کنیم. چرا که بنا نیست کسی را با خشم وادار به پذیرش اندیشهای کرد. دشمنی و کینهورزی پدیدههایی اهریمنی و پلشت هستند که در پی تحمیل اندیشه بوجود میایند.
این بینش از آئین زَرَتوسترائی تا حد زیادی یادداشتهایی از بیانات دکتر خسرو خزائی (پردیس) ، بنیانگذار بنیاد زَرَتوسترائیان اروپا در بروکسل و همچنین چند دخل وتصرف اضافه شده توسط خود من است. برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد آئین جدید زَرَتوسترائی لطفاً به وبسایت این بنیاد مراجعه نمائید.