اگر مبدأ را معنای سامی کلمهٔ «انسان» که مشتق شده از «اِنْس» عربی است و ریشهٔ در «اِنوش» عبری دارد قرار دهیم، درمییابیم که مقصود موجودی نزار، ناتوان، بیمار و نحیف بوده که بنابراین از ثبات و تراز خارج است. خصوصیاتی که با شگفتی کامل، از وجه اندیشمندی انسان، اما وجه منفی آن نشأت میگیرد.
اندیشمندی همانند دو روی یک سکه دارای دو روی «اندیشه» و «توهم» میباشد. پیشینهٔ انسانها تأیید میکند که تا کنون کمبود و نقص در اطلاعات باعث بروز شدید توهم و سلطهٔ آن بر ذهنیت بیش از نود درصد آنان بوده است. چیزی که پدیدهٔ عامیت را دامن زده به طوری که در مورد انسانهای عامیتر آلودگی به توهمات بیش از نود و نه درصد فعالیت ذهنی ایشان را هم میتواند دربر بگیرد.
از طرف دیگر برداشت ایرانی از همان موجود او را امتدادی از خدایش، اهورامزدا، در دستیاری این خدا جهت رفع کاستیها و نقصانهای همان خدا یا هستی معرفی میکند و لذا نام آدم و اَبَر آدم را برای موجودی ثبات یافته و ترازمند برمیگزیند. بنابراین تا اینجا میتوان دریافت که تفاوت خصوصیات واژهٔ سامی «انسان» و واژهٔ ایرانی «آدم» در آلودگی انسان به بیماری توهم و یا «اندیشهٔ پلید» قرار دارد.
یک تسکین این است که همین انسان با انتخاب طرف «اندیشهٔ نیک» در سکهٔ اندیشمندی و دوری از توهمات یا طرف «اندیشهٔ پلید» آن سکه میتواند به یک آدم توانا، ترازمند، باثبات و قادر به دستیاری خدایش در امر تکامل بدل شود. چنین آدمی زمانی که در رویهٔ خود جا افتاده، انتخاب اندیشهٔ نیک و کردار نیک را به صورت عادت درآورد، تبدیل به «اَبَر آدم» میشود. بنابراین مَزْدِیَسنی بودن در حقیقت به تکامل از انسان تا اَبَر آدم یا پارسا میانجامد.
بایستی آگاه بود که اندیشه و حس موجودات زنده که شناور در یک ذهنیت کل به نام فرّهوَشی هستند تنها از آن ذهن خودشان نیست. هرچند خیلی انسانها هنوز متوجه این امر نشدهاند و هر اندیشه و حسی را که در ذهنشان پدید میآید از خودشان تصور کرده و تأثیر آنها را بر حال خود یک حقیقت و واکنش ناگذیر قلمداد میکنند. در حالی که جدا از ضمیر خودآگاه انسان، از یک سو ضمیر ناخودآگاه او و همچنین از سوی دگر تلقیناتی خارجی که دقیقاً بر همان ضمیر ناخودآگاهش اثر میگذارند هم میتوانند مولد اندیشه و حس در انسان باشند.
این تلقینات خارجی خود میتوانند هم از دیگر انسانها و یا همچنین از قوانین جاری در هستی به عنوان خردی ساکن نشأت بگیرند. تلقینات خرد ساکن در هستی همانند تلقینات دیگر انسانها و همچنین تلقینات ضمیر ناخودآگاه خود انسان به دو گونهٔ متضاد قابل تقسیماند.
کلیهٔ تلقینات سه گانهای (تلقینات ضمیر ناخودآگاه خود انسان، تلقینات دیگر انسانها بر ضمیر ناخودآگاه او و همچنین تلقینات قوانین ساکن در هستی بر ضمیر ناخودآگاه او) که موجب تکامل و خوشبختی هستی و اجزاء آن میشوند تحت عنوان یک مجموعهٔ کلی با نام «خرد سپنتا» قابل دسته بندی بوده و کلیهٔ تلقینات سه گانهٔ همان منشأهای مذکور که مانع تکامل و خوشبختی هستی و اجزاء آن میشوند تحت عنوان یک مجموعهٔ کلی دیگری به نام «خرد خبیث» قابل دسته بندی میباشند.
همانگونه که هدف خرد سپنتا که خنثی کردن توهمات یا اندیشه و حس پلید است با هدف خرد خبیث که دامن زدن به توهمات یا اندیشه و حس پلید است در تضاد بوده، اصولا روش، رفتار و هر جنبهٔ دیگر این دو مجموعه هم متضاد یکدیگراند. مثلاً خرد سپنتا گاهاً منظور خود را به صورت یک الهام، تنها ارائه میدهد و این خود انسان است که اگر متوجه این الهامات بشود آنان را برمیگزیند یا نه. اما خرد خبیث پیوسته و با زور تلقینات خود را به انسان تحمیل میکند.
خرد خبیث در خود یک انسان نتیجهٔ تعلیم نا اطلاعات، بغضها و توهمات به ضمیر ناخودآگاه آن انسان است که گریبان خود او را قبل از هر کس دیگر گرفته و در مرحلهٔ بعد گریبان دیگران و جامعهٔ انسانی را میگیرند. از هم اینجا است که اهمیت نیک اندیشیدن هم در رابطه با خود و هم در رابطه با دیگران آشکار میگردد. برخی از همین انسانها نیز با همان زیر بنای ذهنی تعلیم یافته از نااطلاعات و اندیشهٔ پلید، نیت خود را به دیگران تلقین و تحمیل میکنند. قوانینی هم به زعم انسان، پلید و مخرب، در هستی ساکن هستند که اثرشان به انسان تلقین میگردد.
آدم بنابر شواهد عملی میتواند گمانه بزند که قوانینی در هستی ساکن هستند که جنبهٔ هوشمند هم دارند. مثلاً چگونه است که چشم همهٔ موجودات زنده در سرشان تعبیه شده نه جای دیگر بدنشان. هنوز فسیلی که چشمش چنین حالتی داشته بوده و بخواهد بعداً به علت تکامل به سرش تغییر مکان داده شده باشد پیدا نشده است. امری که به غیر از انتخاب گزینههای ناچار تکاملی، میتواند دلالت بر وجود نوعی طراحی هم در کنار آنها در طبیعت داشته باشد و البته طراحی خود نشانی از هوشمندی است. حالا منبع این هوشمندی چیست، تا کنون تنها موردی برای گمانه زنی بوده است کما اینکه پی بردن به وجود ماده و انرژیی تاریک در هستی هم خود فرآوردهٔ گمانه زنی است.
در این میان اگر خسروی وجود این انسان یعنی ضمیر خودآگاه او که با ارادهٔ او در ارتباط است مدیریت ذهنش را بدست بگیرد، رخصت مییابد با تأمل و توسل به خردش یا درون دانائیش یعنی دئنا، محتویات ذهنش را سنجیده و با انتخاب میان این محتویات به شایستگی مدیریت ذهنش را به انجام رساند. بدینگونه او در برابر هیاهوی توهمات خرد خبیث مصون شده در نتیجه آدم میگردد. او در ادامه با پیدا کردن قابلیت درک راهنمائی خرد سپنتا مسیری جز خوشبختی و تکامل به سمت اَبَر آدم شدن برایش باقی نخواهد ماند.
اما اگر ضمیر خودآگاه همان انسان با فرافکنی خسرَوی وجودش را به عهده نگیرد، خود به خود مدیریت امور به دست دبیر وجود او که ضمیر ناخودآگاهش باشد خواهد افتاد. ضمیر ناخودآگاه هم طبق خاصیتی که دارد با تعجیل و به دور از سنجش خردمندانه، گَلّهوار، هر گونه محتوی ذهن را به طور خودکار به عمل در میآورد. چیزی که بردگی بی چون و چرای توهمات مجموعهٔ سه گانهٔ خرد خبیث را تداعی میکند. یعنی بردگی تعلیمات نااطلاعات و بغضهایی که انسان مشوش و متوهم عادت دارد به ضمیر ناخودآگاهش بیاموزد و یا هرآنچه که عوامل خارجی اینچنینی به ضمیر ناخودآگاه او تلقین مینمایند.
این یعنی انسانی که اندیشمندیاش قرار بوده مایهٔ شرف او باشد، به واسطهٔ اسارت در توهمات خرد خبیث همان امتیازش موجب معلولیت و دونی او شده که تفاوتش با حیوانات در وحش میتواند تنها ناکارآمدی او باشد. بدین ترتیب او واماندهای بیثبات و خارج از تراز است که در غفلت دائم از محتویات ذهنش به سر میبرد، یعنی آوارهای در گمراهی که فقط درجا میزند و به جای توسعه، توهمات در او ظرفیت ارتکاب جنایت هم میتوانند ایجاد کنند، به عبارت دیگر همان موجود نزار، ناتوان، بیمار و نحیف.
از آنچه تا به اینجا شرح داده شد میتوان پی برد که ذهن انسان نیازمند جدی مدیریت است چرا که نقطه ضعف او در این است که معمولاً وقتی اندیشه یا حسی در ذهنش ظاهر میشود به علت عدم مدیریت ذهن، بدون بررسی، در آن اندیشهها واحساسات غرق شده یا به عبارت دیگر محتویات ذهنش به سادگی او را میگیرند. بدین ترتیب انسان یعنی موجودی که اسیر ذهنش است و چون اندیشه و حس بررسی نشده گاهاً در بیش از نود و نه درصد موارد توهمات میباشند، انسان خصوصیات بیمار و نزارگونه پیدا کرده، نحیف و ناتوان گشته و از ثبات و تراز خارج میشود.
بر خلاف تربیت رایج متولدین هزار و نهصد و چهلیها در دنیا (دورهٔ هیپیها) که تبلیغ رها سازی ذهن و پرداختن به خیال پردازی باب گشته و به آرمان آکادمیکرهای تربیت یافته پس از آن دوران بدل گشت، فرق یک انسان با یک آدم در این است که آدم توهم را کنار گذاشته و با مدیریت، بر ذهنش تسلط و خسرَوی یافته و بنابراین دیگر در پی هوا و هوس، دنبال «خیالبافی» را نمیگیرد بلکه به جای آن با توسل به خردش «تخمین» و «گمانه» زده، «محاسبه» میکند و بنابراین موجودی توانا، باثبات، فرهیخته و در تراز از آب درمیآید.
لازم است خاطر نشان کرد «آزادی»، ول کردن خود و بهره جویی از خیال پردازی و پناه بردن به توهمات نیست بلکه این در حقیقت آنارکی و آزاد ساختن خرد خبیث از بطری است. آزادی و آزادهگی، افسار زدن و نظم دادن به ذهن و لذا آزادی از توهم و آزادی از اسارت پیوستهٔ خرد خبیث یا به عبارت دیگر آزادی از اسارت پیوستهٔ ذهن مدیریت نشده است.
پس مدیریت ذهن عبارت است از نظارت بر محتویات ذهن، بر اندیشه و حس وارده. سپس سنجیدن اندیشه و حس وارد شده در ذهن توسط خرد و دئنا یا درون دانایی (وجدان). سپس انتخاب اندیشه و حس نیک و نهایتاً خنثی و مرخص کردن اندیشه و حس پلید توسط تمرکز. راه کاری که با رها کردن ذهن و خیالبافی که تنها از هوی و هوس آنی نشأت میگیرد ضدیت کامل دارد.
تمرکز را که میتوان «فن نهایی» در زمینهٔ مدیریت ذهن نام گذاری کرد هم چیزی نیست جز هدایت توجه. هدایت توجه از روی اندیشه و حس پلید روی چیزی دیگر مثلاً هرآنچه با چشم دیده میشود یا به عبارت دیگر نگاه و توجه متمرکز به هر آنچه در دید قرار دارد. ساده و راحت تر از این چیزی وجود ندارد.
البته قطعاً برای انسان نا آشنا به تمرکز به علت عادت به غفلت از ذهن و به دنبالش هر دم شدیداً از چیزی «متأثر» بودن، این فن ظریف در ابتدا برایش امری ناملموس و غیر جدی بنظر میرسد. ولی اگر همین انسان غفلت نکرده و با پشتکار، بکارگیری آنرا تمرین کند کارآیی آنرا حس نموده و هرچه بر آن مسلط تر گردد بیشتر به آزادی و آزادهگی پی خواهد برد.
با توجه به آنچه تا کنون شرح داده شد میتوان ادعا کرد آموزش و تمرین امر مهمِ مدیریت ذهن که کم اهمیت تر از معاش و حتی نفس کشیدن هم نیست لازم است حتی از سنین کودکی به انسانها آموخته شود. واقعاً نباید کودکان را به حال خودشان واگذار کرد و با آزادیهای مبتذلانه و عادت به خیالبافی اجازه داد علف هرز یا انسان بار بیایند. بایستی با توجه به ظرفیت شخصی فرد، انسان هر چه زودتر که ممکن است با یادگیری مدیریت ذهنش به آدم و با عادت به تسلط بر ذهنش به اَبَر آدم تبدیل گردد.
بدین ترتیب انسان از مرکزیت خودش که کوتاهترین راه پیمودنی است مانع تعلیم بغض، کینه و پلیدی به ضمیر ناخودآگاهش شده و ریشهٔ خرد خبیث را در مرکزیت خودش امحاء مینماید. تا روزی که خرد خبیث بالکل از جامعهٔ او هم رخت بربندد.
از آنجا که امر بسیار مهم مدیریت ذهن تا پیش از این در پیدایش ادیان تبیین شده بود، اما دین خود در اثر کمبود و نقص اطلاعات به توهمات گرائیده و با آلوده شدن به منافع اقتصادی-اجتماعی و گاهاً به کینه و بغض، دکانهایی مذهبی تأسیس شدند که با طغیان برخی انسانها پس از قرنها به زنجیر کشیده شدن، نهایتاً به بی اعتباری مذهب و دین انجامید، فلسفهٔ وجودی و نخستین دین که امربسیار مهم مدیریت ذهن باشد هم قربانی پیشینهٔ مذهب شد.
اینچنین، حالهای از ابهام به غفلت و بیتفاوتی در مورد مهم مدیریت ذهن دامن زد. نقصانی که باعث درجا زدن هزارهایه انسانها و عدم بینش خودشناسی و جهان بینی آنان و منجر به تشدید اسارت در توهمات گشت. مسیری که منتهی به قهقرای گمراهی و ریشه دار شدن صفاتی میشود که معناهای سامی عبارت انسان از عوارض آن است.
یک راهکار و چارهٔ این نقصان، میتواند کشف دوباره یا حتی ابتکارهای تازه، الهام گرفته از اصولی باشد که در دو هزار و یانصد سال پیش اولین اعلامیهٔ حقوق بشر را به انسانها ارزانی داشت ولی سپس دستخوش فراز و نشیبهای تاریخی قرار گرفت و تا بعد از جنگ دوم جهانی که تلاشهای عمدهای در راستای یک بهکار بستن گسترده از ایدههای هومانیستی به وقوع نپیوسته بود درک ارزش واقعی آنان برای همگان قابل تصور نبود.
مقصود آموزههای هومانیستی مَزدِیَسنی یا دانش نهایی خودشناسی و جهان بینی است. البته اینجا لازم به تذکراست که منظور از آموزههای مَزدِیَسنی، دین سنتی زرتشتی که بدعتی ساسانی بوده است نیست. در زمان ساسانیان مفاهیم گاتهای زَرَتوسْترا به علت فراموش شدن زبان گاتهایی مخدوش بوده و آنجه بدعت ساسانیان به انجام رسانده برگرفته از امکانات و اطلاعات موجود در آن زمان بوده که خود به علت نقص و پراکندگی در آنها آلوده به نااطلاعات و خرافات شده بوده است. نتیجهٔ آن بدعت، دینی با خصوصیات هر مذهب دیگر بدست داده است که به مرور به خرافات رایج در دورانهای بعد هم آلوده تر گشته است.
آموزههای راستین مَزدِیَسنی بیشتر بر حول محور گاتهای منسوب به خود زَرَتوسْترا میگردد که بعد از رنسانس اروپا مفاهیم راستین آنها با همکاری برخی اروپائیان و پارسیان هند دوباره کشف شد و امروزه بیشتر توسط دکتر خسرو خزائی (پردیس) بنیانگذار بنیاد زرتشتشناسی اروپا در بروکسل نمایندگی میگردد. قلب این آموزهها که میتوان با مدیریت ذهن در ارتباط دانست ایدهٔ آریائی شش فُروزهٔ مِینَوی یا ذهنی به عنوان شش گاه یا گام در راستای تکامل هستی و اجزاء آن منجمله در راستای تکامل انسان به سوی اَبَر آدم شدن تشخیص داده شده که با نام اِمشا-سْپَندان یا نیروهای-پیش برنده شناسائی شدهاند. این شش فُروزه عبارتند از: ۱) اَشا، ۲) وُهومَنَه، ۳) خِشْتَرا، ۴) آرمَئیتی، ۵) اهورْوَتات و ۶) اَمَره تات.
۱) اَشا به معنی راستی و هماهنگی است. اَشا هنجار هستی است و اشاره به هارمونیی دارد که در رفتار پدیدهها در جهان هستی وجود دارد. جاری بودن این هارمونی عین راستی است. یکی از اصولیترین این هنجارها، جنبش هستی به سوی تکامل است تا کاستیهای خود را رفع کند. اَشا در عین حال اشاره به جهان ایدهآلی که هستی به سوی آن پیش میرود هم دارد. نخسین گام در این راه گزینش و پایبندی به راستی و در نتیجه هماهنگی با هنجار هستی در جنبش به سمت جلو است.
۲) وُهومَنَه به معنی اندیشهٔ نیک است. اندیشه خود ریشهٔ هر کردار اعم از گفتار و رفتار است. او دومین گام در پیش رَوی به سوی تکامل است. لازم است در این راستا از بردگی و دنبالهرَوی کورکورانهٔ فکر خبیث و توهم دست برداشت و با نظارت و تأمل بر افکار، سبک سنگینشان کرد و تنها در صورت تأیید شدنشان توسط خرد یا دئنا یا درون دانایی، آنها را به عنوان اندیشهٔ نیک به کردار درآورد. وُهومَنَه همچنین اشاره به رزونانس اندیشهٔ نیک هستی با دریافت شخص دارد.
۳) خِشْتَرا به معنای چیرگی بر ذهن خود یا خسروی خود بودن است. خِشْتَرایی گام سوم به سوی تکامل میباشد. ذهن، میز کاری در مغز است که در آنجا اندیشه و حس تلاقی میکنند. نخستین و مهمترین فرمانروائی که انسان میتواند بدست بیاورد و تبدیل به آدم شود چیرگی بر اندیشه و حس خود است که از راه تمرکز، توجه خود را به دور از توهمات و تحمیلات خرد خبیث هدایت کرده و آنها را خنثی مینماید. چیزی که به آزادی ذهنی یا آزادهگی آدم میانجامد.
۴) آرمَئیتی یا آرامش که معنی صلح درونی میدهد. این چهارمین گام به سوی تکامل زمانی دست میدهد که آدم سه گام قبلی را با پیروزی برداشته و به آزادهگی رسیده باشد. در آن زمان فروزهٔ آرامش و صلح از اندیشه و کردار فرد تراوش میکند.
۵) اهورْوَتات به معنی رسائی، رسیده شدن و تکامل است که گام پنجم تکامل است. در این گام آدم تبدیل به اَبَر آدم یا نهایت آدمیت یا به عبارت دیگر تبدیل به پارسا شده است. همانطور که اشاره شد در هستی و منجمله زندگی و اجتماع، کاستیها و نقوصی وجود دارند که رفع آنها و به تکامل رساندن آنها فلسفهٔ وجودی آدم به عنوان همکار هستی یا اهورامزدا است. این مسیر با تکامل خود از انسان به اَبَر آدم شروع شده و در ادامه با توانایی و وسع بیشتری جهت به انجام رساندن فلسفهٔ وجودی آدمی به عنوان بازوی شتاب دهندهٔ هستی در امر تکامل پی گیری میشود.
۶) اَمَره تات یا بی مرگی و جاودانگی از خصوصیات هستی بوده و سرانجام نهایی گامهای قبلی است. از نظر مادی ، فیزیک موجودات زنده پس از مرگ بدل به مواد دیگری در طبیعت می شوند. ماده از نظر ماهیت ابدی است فقط تغییر شکل و حالت می دهد. وقتی صحبت از شخصیت انسان یا تبلور مجازی او در جهان مِیْنَوی یا جهان ذهنیت می شود، بر اساس یافتههای تا به امروز، این نوعی جاودانگی مِینَوی یا ذهنی، به صورت یاد و اندیشهٔ نیک بعضی نامداران نزد ذهن بازماندگان میتواند باشد. اما از دیدگاه تئوری اگر مادّهٔ تاریک که در حال حاضر برای آدمی ناملموس است هم از جنس اندیشه بوده یا این که منبع اندیشه در هستی و فرّه وَشی آن باشد میتواند منبع اندیشمند پشت بعضی جوانب تکامل موجودات زنده و همچنین منشأ اندیشهٔ دریافت شده توسط ضمیر ناخودآگاه آدمی هم باشد. منبعی که به عنوان بخش ناشناس فرّهوَشی، دِئـنا یا درون دانایی آدم هم پس از مرگ وی میتواند به آن ملحق شده و به جاودانگی مِینَوی همگانی برسد.
در راستای قدم گذاردن در راه مَزدِیَسنی لازم است همانند مسیری که خود ایرانیت و آدمیت در طول هزارهها پیمودهاند بیان دانشمند ایرانی، عطار نیشابوری را آویزهٔ دیدگاه خود قرار داد:
گر مرد رهی میان خون باید رفت،
از پای فتاده سرنگون باید رفت،
تو پای به راه درنهو هیچ مپرس،
خود راه بگویدت که چون باید رفت
جهت اطلاعات بیشتر در مورد بینش مَزْدِیَسنی لطفاً به اینجا، و جهت اطلاعات بیشتر در مورد مدیریت ذهن هم به اینجا میتوانید مراجعه بفرمائید.