مشکل کشوری مثل ایران که با سیستم سرمایهداری کهنه اداره میشود، جدا از تداخلات عقیدتی-مذهبی همه بستگی به سرمایهداری کهنه و عقب افتاده دارند.
یکی اینکه در چنین جوامعی پول همه چیز است و بعضیها همه چیز خود را به پول فروختهاند. دیگری اینکه چون کشور دست سرمایه و سرمایهدار است به خاطر توجیه سود در بخش تولید سعی در سرکوب مداوم دستمزدها میشود. در چنین حالتی کار به زحمتی تبدیل میشود که انجام آن از لحاظ دستمزد هم ثمرهٔ مطلوب را نداده و اجباری میشود در راستای تأمین احتیاجات اولیه که در وضع کنونی ایران آن هم محقق نمیشود.
به عبارت دیگر عمل شاقهای که ثمرهٔ چندانی ندارد. در چنین وضعی احساس منت گذاشتن بر جامعه به خاطر زحمت بی ثمرهٔ خود به عکسالعملی طبیعی بدل میشود و این ایده که پول مالیات در بعضی کشورها بیکاران را تأمین میکند به امری غیر منطقی، ناعادلانه و غیر حقیقی بدل میشود.
در کشورهای اسکاندیناوی به جهت اینکه اتحادیههای کارگری نفوذ زیادی در بازار کار دارند، دستمزدها بیشتر عادلانه و منطقی هستند و لذا هر نوع کاری در آنجا به صرفه هست. کسی که کار میکند نتیجهٔ زحمتش را میبیند و مِنّتی بر سر کسی نمیتواند بگذارد. کسی که نتواند کار کند باید رضایت به استاندارد پائینتری بدهد و به اصطلاح دست و بالش بسته تر باشد. در حالی که کسی که کار کند درآمدش حداقل دوبرابر کسی است که فقط کمک هزینه میگیرد. برای همین اکثریت نمی خواهند به حداقل رضایت بدهند و برایشان بسیار منطقی و طبیعی است که دوست داشته باشند دست و بال اقتصادیشان باز باشد.
در ثانی بیکاری در عین محدودیتهای اقتصادی به زودی به امری ملالآور و خسته کننده بدل میشود، انسان از لحاظ روانی افت کرده، حالش خوب نبوده و رنج میبرد. در صورتی که وقتی فعال است و نتیجهٔ زحمت خود را لمس میکند و وضع اقتصادیش روان است، خود بخود پشت گرم بوده، تشویق شده و حال روانیاش زمین تا آسمان با زمان بیکاری تفاوت دارد.
کسانی که با این وجود ترجیح دهند بیکار بمانند و از حداقل رفاه بهره برند مطمئناً دچار اختلالات روانی مثل افسرگی و عدم تراز روانی هستند که بعنوان یک بیمار، هرجی به آنان نیست. آنها در درجهٔ اول بایستی مداوای درمانی شوند و به مشکلات ذهنیشان کمک شود تا حالت روانی طبیعی پیدا کنند.
البته سوء استفاده همه جا امکان دارد اتفاق بیفتد ولی چنین کسانی اقلیت کوچکی هستن که دود اعمالشان نباید در چشم یک اکثریت وسیع برود. باید سیستم مطمئن تر شده و ارتقاء پیدا کند. مهم تأمین بودن همگان است نه نقص در شخصیت عدهٔ قلیلی که آنهم راه کار خودش را دارد. تنبیه و عدم تأمین اقتصای یک اکثریت به خاطر اعمال یک عدهٔ قلیل عین کج روی و بیعدالتی است که موجب فساد بیشتر جامعه و عدم امنیت اقتصادی مردم میشود. سوءاستفاده بایستی از راه منطقی و قانونی خودش خنثی شود.
یک معیار کلی میگوید اگر کار وجود داشته باشد و صرف داشته باشد که کار کرد همه میخواهند کار کنند چون تجربه نشان داده با کار هم وضع روان آدم بهتر است و هم وضع اقتصادیش بهتر خواهد بود. منتها وقتی کار نیست نباید روزگار شهروند به کارتن خوابی کشیده شود. در یک جامعه همه به هم مربوط هستند. اگر شرایط ایجاد فقر وجود داشته باشد کابوسی خواهد بود که ممکن است سراغ هر کسی بیاید. ضمن اینکه نابرابری ناهنجار باعث بیشتر شدن فساد، تباهی، فزونی جرائم و عدم امنیت درهمان جامعه خواهد شد.
از طرف دیگر نمیشود گفت من کار میکنم پس همه هم باید کار کنند. بیکاری یک پدیدهٔ طبیعی در اجتماع است چون کار در زمان واحد برای همه ممکن است وجود نداشته باشد. مضاف بر اینکه با پیشرفت تکنولوژی و روبوتیزه شدن کارها احتمال بیشتر شدن بیکاری هم بیشتر میشود. نباید کار بیکارها به کارتن خوابی برسد و نابرابری ناهنجار شود.
لازم است این حقیقت روشن شود که کار در کشورهایی مثل کشورهای اسکاندیناوی یک امتیاز است نه یک عذاب لعین چون هم همکاران کاری روان سالمتری دارند هم شرایط محیط کار مساعد است و هم دستمزدها تشویق کننده هستند. همه مایل هستند کار کنند. کار مثل ایران یا دیگر کشورهای دارای سیستم سرمایهداری کهنه یک زجر و تنبیه نیست که آدم مجبور به بیگاری باشد. شرایط کاری باید جذاب باشند نه شاقه.
اصولاً شرایط رفاه همگانی و امتیازات شامل شده در حقوق کار لازم است به گونهای تنظیم گردند که کار یک امتیاز، جهت ارتقاء ملموس کیفیت و اقتصاد زندگی کارکنان باشد نه ضروریتی حیاتی جهت تأمین معاش اولیه و مسکن ابتدائی آنان که بخواهد مورد سوءاستفادهٔ سرمایه و سرمایهدار واقع شود. امری که در سطح وسیعی، از تقلب و کار سیاه و شماری از بیعدالتیها در زندگی کاری منجمله استثمارهای غیر هومان هم خواهد کاست.
در این صورت اگر هم کسی که به حقوق حداقلی رضایت میدهد و دنبال کار خلاف نمیرود تلاشش قابل تقدیر است که به کمتر رضایت میدهد ولی تعادل روانی و زندگی خود را به خوبی اداره میکند. قطعاً چنین کاراکتری به خاطر جذابیت کار در جستجوی کارهم هست.
باز اگر شخص بیکاری در شرایط روانی و مالی مساعدی نباشد و در عین حال ضابطه و قوانینی وجود نداشته باشند که طی آنها روان او را بهبود بخشیده و به تلاش برای بهبود وضعیتش ترغیب نمایند اشکال از سیستم است و جور آنرا نباید دیگر بیکاران بدهند که قبلاً از موهبت کار هم باز ماندهاند.
فراموش نکنیم کسانی که کار میکنند و مالیات میپردازند برای تراز روان خود و به تشویق شرایط کاری و دستمزدی جذاب این عمل را انجام میدهند و چه بهتر که آنرا در جامعهای امن و مرفه با استانداردی بالا و آدم محورانه به انجام برسانند. آنها در حقیقت با «موهبت» اینچنین کار کردنی در چنین جامعهای قبلاً به نتیجهٔ مطلوب خود رسیدهاند. پس جایی برای تنگ نظریهای عامیانه باقی نمیماند. آنها با پرداخت مالیات در اصل یک حق بیمهٔ دولتی با پشتوانهٔ امکانات دولتی را برای خودشان کسب کردهاند که هم خود شخص در روز مبادا مثل روز بیماری یا بیکاری تأمین باشد، هم فقر از بین برود و با تعدیل نابرابریها و کم شدن فساد و جرائم جامعه امنیت و سلامت بیشتری داشته باشد، هم سیستم های اجتماعی مثل بهداشت، حمل و نقل عمومی و غیره درست کار کنند و هم جامعه استطاعت نابرابریهایی مثل وجود اشرافیت را دارا باشد و چنین پدیدهٔ ناگذیری را مشروعتر نماید.